۰۳ آذر ۹۵ ، ۱۵:۰۲
تاریخچه خشونت در ادبیات داستانی معاصر

این یادداشت قصد دارد با گذری سریع-به
واسطه گستردگی موضوع- از ادبیات معاصر، ریشههای خشونت را در داستانهای
دورههای مختلف مورد بررسی قرار دهد. هدف این است که پیشینه این موقعیت
داستانی در ادبیات معاصر معلوم گردد تا بتوانیم با خوانشی درست به سراغ
رمان تاثیرگذار «شکار کبک» برویم. در این یادداشت سعی کردهام از زمینههای
مختلف خشونت نام ببرم و کتابهای مهم را معرفی کنم. امید است در فرصتی
دیگر هر کدام از این سرفصلها گسترده شده و به جزئیات آن پرداخته شود.
مفهوم زن در فرهنگ ایرانی، به عنوان
موجودی ضعیف، آسیبپذیر و ناتوان در تقابل با جنس قوی! شناخته شده است و
همواره در چنین شخصیتهایی نمود پیدا میکند و بسیار کم دیدهایم زنی در
داستانی عصیانی داشته باشد یا سعی کند در شرایط موجود تغییری به وجود آورد.
البته نمیشود از تجربههای شهرنوش پارسیپور و همپنین غزاله علیزاده گذر
کرد و این گذاره بیشتر درباره نویسندگان مرد و همراه با استثنائات صادق
است.
صحبت درباره درست و غلط بودن این باور و
ریشهیابی علل آن، موضوع بحث ما نیست و نمیشود به سادگی به آن پرداخت.
ارتباط این بحث با زمینه خشونت در ادبیات به آنجایی برمیگردد که بیشترین
قربانیان داستانهایی با مضمون خشونت، زنان هستند و همواره این زنانند که
مورد حمله قرار میگیرند، زخمی میشوند، ضربه جسمی و روحی میبینند و گاهی
به شیوههای گوناگون و بعضاً وحشیانه مورد تجاوز قرار میگیرند و کشته
میشوند. و احتمال می رود چنین برداشتی به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه در
ذهن مولف تثبیت شده است که منتج به چنین اتفاقاتی در داستانها شده است.
نمونه این برخوردها را میتوان در رمان
سنگ صبور به وضوح دید. صادق چوبک به گمان من در این رمان بهشدت عصبانی
بوده. عصبانی بوده و عصبانی نوشته. کارکرد نشانهشناسیک قاتل در این داستان
با توجه به پیش زمینهای که چوبک در کتابش در وصف شرایط موجود آورده
-ترسیم فضایی تلخ و پر از ناامیدی، خستهگی و شکست- بیشتر به راه حلی شبیه
است برای نجات انسانها. البته این نگاهِ نجاتبخشی از راه خشونت و مرگ را
هدایت پیشتر تجربه کرده. برای مثال در داستان «س.گ.ل.ل» انسانها برای
نجات دنیا و رهایی از دست زندگی نکبتباری که دارند تصمیم میگیرند با
تزریق آمپولی دیگر بچهدار نشوند و در نهایت شخصیتهای اصلی داستان پیش از
وقوع این اتفاق خود را میکشند. ولی تفاوت اصلی داستان چوبک با آن داستان
هدایت در شیوه انتخابی نویسندههاست. هدایت خودکشی را پیشنهاد میکند و
چوبک قتل را. شاید ریشه این موضوع بیشتر به ذهنیت اگزیستان هدایت برگردد که
از بیخ هر نوع منجیای را نفی میکرده، حتا منجی دیوانهای که آدمکشی
میکند!!
ولی قاتل در این کتاب چه شخصیتی دارد؟ آیا قاتل رمان چوبک شبیه به قاتل فیلمفارسیهای دهه چهل و پنجاه فکر میکند و رفتار میکند؟
قاتل داستان فلسفه دارد. فکر میکند و
به کاری که انجام میدهد به شدت باور دارد. او این کارها را رسالتی انسانی
میداند در برابر مبارزه با گناه و فساد، در برابر مبارزه با سوزاک و سفلیس
و راه حلی برای رهایی انسانهای گرفتار در این ضد هنجار.
شیوه قتل او نیز در راستای همین
رسالتیست که او برای خود تعیین کرده. او سیانور-با دُز پایین برای جلوگیری
از مرگ آنی- به خورد زنها میدهد تا مرگ آنها را لحظه به لحظه مشاهده
کند. جان کندنشان را نگاه کند و بتواند در ثانیههای آخر زندگیشان
چیزهایی برایشان نقل کند که شاید در هیچ وضعیت دیگری امکان گفتن آنها را
ندارد.
اما آیا ضعف زنان در مقابله با قدرت
مردان تنها دلیلیست که مرد هندی دست به قتل آنها میزند؟ آیا چوبک، از
زنان بدکاره به عنوان طعمههای قاتلش استفاده کرده تا به گفته هوشنگ گلشیری
نظریات فروید را در رمانش اجرا کند؟ مرد هندی مشکل جنسی دارد. همانطور که
احمد در نیمه اول داستان عقده جنسی داشت. همانطور که زنهای همسایه همگی
عقده جنسی دارند. همانطور که جامعه سیاه مورد نظر چوبک پر است از عقدههای
سرکوب شده و تنهایی.
یکی از ایرادهایی که میشود به چوبک
گرفت، وقتیست که انگار حوصلهاش تنگ میشود و حرفهایی که در سر دارد را
در دهان شخصیتهایش میگذارد و همینجاست که دستش رو میشود و داستان یک
پله به عقب میآید و ارزش ادبیاش را از دست میدهد. به همین علت هم هست که
متن از زایش میافتد و به قصهای تمام شده و مرده بدل میشود. به همین
خاطر است که شخصیتهای داستانهای چوبک جاودانه نشدهاند. مرد هندی به وضوح
بارهای بار اعلام میکند که زنها را میکشد تا جهان را از فساد نجات دهد.
آنها را میکشد تا جلوی گناه کردنشان را بگیرد و به همین علت است که بعد
از مدتی کوتاه این کار برای او به امری مقدس بدل میشود و او را وامیدارد
که زنهای بیشتری را به دام بیاندازد.
در ادامه سیر داستاننویسی ایران، خشونت
در شب هول با اروتیسم پیوند میخورد و حد اعلای خود میرسد. هرمز شهدادی
در صفحه 200 از رمان شب هول-به گمانم فصل نهم این رمان- دست به روایت
داستانی میزند که بیشک هیچ همتایی در ادبیات معاصر ایران ندارد و از
لحاظ تکنیک، موضوعیت، زبان، شخصیتپردازی و... رمان ایرانی را با فضاهای
جدیدی آشنا میکند و در آن فضا به حد اعلا میرساند. صحبت درباره این رمان و
این فصل جادویی را به فرصتی دیگر واگذار میکنم و هدفم تنها یادآوری این
نکته بود که نمونه دورنی و پرداخت شده خشونت را در این فصل از رمان جاودانه
«شب هول» که انگار جامعه هنوز برای درک آن آمادگی لازم را ندارد، ببینید.
در ادامه و در نسل دوم و سوم از
نویسندگان، خشونت معنای جدیدی پیدا میکند. خشونت در این نسل، بهواسطه
اتفاقهای موازی سیاسی اجتماعیای که میافتد صورتهای جدیدی میگیرد.
برای مثال خشونتی که رضا براهنی از آن در «بعد از عروسی چه گذشت» یاد
میکند تا پیش از آن نمونه موفق داستانی نداشته. این خشونت در رمانهای
«رازهای سرزمین من» و در قسمتهایی از «خانه ادریسیها» نوشته غزاله
علیزاده نیز مشاهده میشود.
در واقع در دل این داستانها اعتراضی
وجود دارد، اعتراضی که به سرانجام نمیرسد و نویسنده تنها در حد روایتگر
داستان باقی میماند-و نه روشنفکر و مبارز-. این بخش از ادبیات بیشتر به
ادبیات روشنفکری طعنه میزند. این خشونت، در دل این داستانها اعتراضهایی
بودند به مسائل روز اجتماعی و در این ادبیات، دیگر شاهد آن جنس از پیامهای
اخلاقی که در مدیومهای جهانشمول و درباره بشریت!! نوشته شده بود نیستیم.
برای مثال علی اشرف درویشیان در رمان «سلول 19» روایتی دارد از خشونت
دستگاه قضایی علیه مبارزان سیاسی. یا ناصر ایرانی در رمان «زندهباد مرگ»
نیز به سراغ همچین موضوعاتی میرود و به ادبیات مبارز چپی دامن میزند.
از دیگر نمودهای ادبیات خشونت در دهه
شصت، باید به ادبیات جنگ نیز اشاره کرد. این دسته از نویسندگان رودررو با
خشونتی مواجه بودند که دیگر نه بازی بوده، نه قصد تادیب آدمها را داشته و
نه به رسالهای بر علیه دولت میپرداخته. جنگ با خشونت و وحشتی که در ذات
خود به همراه دارد انسانها را میکشد/شهید میکند و این خشونت محض، تاثیر
غیرقابل انکاری در نسلی از نویسندگان میگذارد که چنین تجربههایی را از
نزدیک داشتهاند و حال خود را ملزم به روایت آن تجربهها میدانند.
برای نمونه مجموعه داستان «من قاتل
پسرتان هستم» یا «سفر به گرای 270 درجه» نوشته احمد دهقان. این نویسنده در
رمان «سفر به گرای 120 درجه» با بیرحمی تمام دست به خلق فضایی میزند سیاه
و پر از خشونت. حبیب احمدزاده در رمان تحسین شده «شطرنج با ماشین قیامت»
آدمکشی در جنگ را به عنوان پیش فرض حل شده داستانش در نظر میگیرد و این
خصوصیت اصلی این جریان از ادبیات است. جریانی که برای کلیت موضوع دلیل دارد
و وقتی وارد جزئیات داستان می شود تمام اتفاقات را به عنوان بدیهیات در
کنار هم قرار میدهد. حبیب احمد زاده در مجموعه داستان «شهر جنگی» موفقتر
بوده و توانسته داستاننویسی مدرن را با جنگ پیوند بزند. در دیگر تجربهها
باید به رمان «فال خون» نوشته داوود غفارزادگان نیز اشاره کرد.
در ادامه سیر داستاننویسی فارسی و در
زمینه ریشههای خشونت در آثار داستانی، به مجموعه داستان «شرق بنفشه» نوشته
شهریار مندنیپور میرسیم. این مجموعه داستان بر محوریت عشق و خشونت
پایهگذاری شده است و تقریبا در تمام داستانها از عشقهای آتشینی یاد
میکند که سرانجامی جز جنون و قتل و خونریزی ندارند. در این مجموعه داستان
نیز زنان قربانیان اصلی این اتفاقات هستند.
مندنیپور ریشه آدمکشی/زنکشی
شخصیتهایش را در عشق میداند و با نگاهی اسطورهای به عشق شخصیتپردازی
میکند و داستانش را پیش میبرد. نمود این خشونت و جنون در دومین داستان
این مجموعه، «شامِ سرو و آتش» به خوبی دیده میشود. داستانی که در قبرستان
روایت میشود و مردی به واسطه عشق، دست به قتل زنهایی میزند که به
قبرستان میآیند. ذهنیت راوی/قاتل در این داستانها آنقدر اسطورهای و
نمادین است که شاید بشود از خیر خشونت نهفته در این اتفاقات گذشت و آنها
را نیز با سویهای نمادین تعبیر کرد.
«هیس» اولین اثر محمدرضا کاتب نبود ولی
بعد از انتشار آن در سال 1378 بهترین و معروفترین اثرش شد. خشونت در این
کتاب، به خشونت در «سنگ صبور» چوبک نزدیک است و در جاهایی از آن نیز عبور
میکند. در این داستان هم با قاتلی سریالی مواجه هستیم که زنان را سر
میبرد. قاتلی که به شیوه فیلمهای هالیوودی کمحرف است و مثل آبخوردن آدم
میکشد. کاتب در این کتاب با الهام از شخصیت واقعیای که آن روزها به
خفاششب معروف شده بود و با بهکار گیری فرمی نو و خلاقانه رمانی قابل قبول
و جذاب خلق میکند. نکته مثبت داستان کاتب، قرار دادن خشونت به عنوان زیر
ساخت قصهاش است. خشونتی که راوی در زندان محکومین به اعدام با آن روبهرو
میشود هیچ نمونهی بیرونی در آثار داستانی معاصر نداشته. جایی که پایگاه
خشونت است و مانند جنگ، در آن خشونت امریست بدیهی. آدمها در چند قدمی مرگ
ایستادهاند و راوی چقدر خوب چنین فضایی را خلق میکند. این کتاب چه از
لحاظ توصیف صحنهها و چه از لحاظ شیوه نزدیک شدن به خشونتی نامعلوم و
ریشههای آن، نمونهای بسیار موفق در ادبیات داستانی ایران بهشمار میآید.
نمونهای که به هیچ عنوان دست به توجیه و تحلیل نمیزند و این وظیفه را به
عهده مخاطب میگذارد. اتفاقی که در هیچ یک از داستانهایی با مضامین مشابه
نیافتاده بود.
بحث درباره کتابهای دیگر را به فرصتی
دیگر میسپارم. خشونت در ادبیات به هیچ عنوان نکته مثبت یا منفیای نیست.
همانطور که استفاده از دیگر مضامین بهتنهایی حسن یا قبح اثری به شمار
نمیآیند. استفاده خلاقانه نویسنده از این موضوعات است که اثری را شاخص و
دیگری را آبکی میکند.
درست است که رمان «شکار کبک» در اولین
سال دهه 90 منتشر شده ولی سنت داستاننویسیاش مربوط به دهه 80 است. دههای
که در آن استفاده از کلیشهها بسیار باب شده بود. در این دهه رضا
زنگیآبادی سراغ موضوعی میرود که به نسبه پیشینهای سنگین در ادبیات
داستانی دارد و اگر ریشه ادبی آن را در نظر نگیریم اتفاق آشنایی در جامعه
دهه 80 بوده است و این دو موضوع کار نویسنده را به مراتب سخت کرده است.
تحلیل موفقیت نویسنده در این رمان را به یادداشتهای بعد ارجاع میدهم.
بعد از انتشار این یادداشت متوجه شدم که
علی شروقی، در هفدهم اسفند 1391 در یادداشتی مشابه به بررسی ریشههای
خشونت در ادبیات معاصر پرداخته است که برای جلوگیری از بروز هر سوتفاهمی،
لینک آن یادداشت را نیز قرار میدهم.
بازنویسی تاریخ خشونت-علی شروقی
منبع: وب سایت ادبیات ما
منبع: وب سایت ادبیات ما